خدایا!
خورشید را به من قرض میدهی ؟
از تو كه پنهان نیست
سرزمین خیالم سالهاست یخ بسته است...
من تو را باز کجا خواهم یافت ؟ جز در اندیشه خویش و به جز قصه هجران و شکیب
چیست افسانه عمر . . .
تمام جاده های جهان را به جستجوی نگاه تو آمده ام ،
پیاده ،
این تو و این پینه های پای من ،
حالا بگو در این تراکم تنهایی ،
مهمان بی چراغ نمی خواهی??